پاتوق پسران ورود دختران ممنوع
|
رخش قبل از اشارت رستم خود بر جاي مانده بود.گويا رخش زودتر آگاه گشته بود كه تير نگاه دخترك بر قلب بزرگ پهلوان نشسته است.رستم را كه بيش ازآن زير تيرباران نگاه آن فرشته ي سيه چشم ياراي مقاومت نبود.پاي در ركاب داشت و رخش را همي تاخت تا از ورطه ي هولناك عشق بگريزد. رستم به شكارگاه رسيد ساعت ها جست وخيز نمود و تيرها در چله ي كمان نهاده و چون رعد بسوي وحوش نشانه رفت.اما دل رستم در ميدان نبود.آري رستمي كه ساعاتي پيش چون شيري بي باك به شكار مي آمد كنون دلش در بند دختري ضعيف صيد آمده بود. يك ماه بعد.... رستم در اين مدت مديد اشكها بر ديده جاري ساخت و ترانه ها در وصف معشوق سرود. و حركاتي نمود كه در منزلت يك پهلوان نبود.از آن قبيل اشارت توانم داشت بر روشن كردن شمع، ترسيم قلب بر تنه ي درختان و... روزها مي گذشت و رستم هر روز پريشان حال تر مي گشت.لابد مي پرسيد چرا رستم به خواستگاري نمي رفت؟بي شك رستم آن يل نامجو عقلش كمتر از شما نبوده. او بارها و بارها به خواستگاري شتافته و حتي هدايا و نامه هاي زيادي به خانه ي معشوق گسيل داشته بود. اما آن فرشته ي زيبا روي خواهر زاده ي اسفنديار بود. و اسفنديار را مدام سخن اين بود كه: اگر سر به سر تن به كشتن دهيم از آن به كه دختر به رستم دهيم اما رستم نه آنكس بود كه از خر شيطان پايين بيايد و قيد آن دختر بزند. رستم مصمم بود كه معشوق زيبا روي خود بر كف آرد. و اينچنين شد كه اسفنديار را به مبارزه خواست. و قرار بر اين نهاده شد كه چون رستم شكست خورد آن سامان را وداع گويد و هرگز قصد رجوع نكند. و چون اسفنديار سپر اندازد خواهر زاده ي خود به نكاح رستم در آورد و خود آن ديار را براي هميشه ترك گويد. روز نبرد فرا رسيد.هر دو پهلوان بي باك به ميدان آمدند.رستم را كه قصدش به چنگ آوردن معشوق بود نه كشتن افراسياب، خطاب به پهلوان چنين گفت: اي يل پيروز و اي پهلوان بهي، رستم را راي بر آن نبود كه عزيزي چون تو را آزرده دارد.اگر دل از اين كين برگيري و خواهش رستم بپذيري تو را بر سفره ي زال خواهم خواند و عزيزت خواهم داشت. افراسياب در جواب اينگونه مي گويد: تورا از رويارويي با يلي چون من لرزه بر اندام اوفتاده كه چون عجوزگان بامن سخن ميراني، اي رستم ضمير آگاه بدار كه اسفنديار اگر تن خويش غرق در خون بيند نيكتر باشد تا پاره ي جگر خويش به تو بسپارد. رستم را از اين سخن خشم به كمال آمد.و خطاب به اسفنديار چنين گفت: چنين گفت رستم به اسفنديار كه تو جوجه اي،جوجه با ما چكار؟! من آنگه كه رفتم سوي رزمگاه همانگه شده بود بختم تباه تو را از چه با ما كج اوفتاده راه؟ كه جانت چنين كرده اي برگ كاه كنون كه تورا اينچنين است راي تورا زين پس اين سرزمين نيست جاي كه رستم يل رزمجوي سپاه كند جان ناقابلت را تباه كجا در جهان عشق باشد گناه ويا هركه دل داد براو ظلم باشد روا برو پرس وجو، از همه راي جوي كه شايد تو گستاخ شوي نرم خوي بپرس زان همه مردم خوش سرشت كه رستم كجا تخم كينه بكشت؟ بپرس زان همه ملت راستگوي به گيتي بود مثل رستم يل رزمجوي؟ بپرس اي دليران،رستم كور وكر است؟ ويا آن دلير اهل دوست دختر است؟ بگو اي جماعت رستم نبود اهل جنگ؟ ويا بود او اهل حشيش، اهل بنگ؟! تورا باز گويم بيا گوش گير بيا صلح آريم هنوز نيست دير رستم سخن ها راند اما بر دل اسفنديار رويين تن فولاد قلب مؤثر نيفتاد. دو پهلوان بر هم آويختند. و ساعت ها ميدان نبرد آشوب دو پهلوان را نظاره گر بود. اما كسي بر ديگري چيره نگشت.ناگاه رستم را سخن زال بر ياد آمد-كه تنها راه شكست اسفنديار چشمان اوست- رستم را شراره ي اميدي در دل پديدار گشت. رستم در يك لحظه خود را عقب كشيد و دستش را از يد نيرومند اسفنديار رها نمود و با يك حركت انگشت خود را بر چشم اسفنديار فرو كرد،آه از نهاد اسفنديار بلند شد و صداي ناله اش به آسمان رفت، اسفنديار چون فيلي بر زمين اوفتاد.ساعتها بر خود پيچيد و از شدت خوناب رفته از بدن جان سپرد. رستم به مراد دل رسيد.اما به چه قيمت؟ يلي چون اسفنديار جانش را بخاطر دختري تبه نمود براستي كه اگر زن نبود به جهان بدي نبود درود بر روح پاك فردوسي كه چنين فرمود: زنان را از آن نام نايد بلند كه پيوسته در خوردن و خفتنند زن و اژدها هر دو در خاك به جهان پاك از اين هر دو ناپاك به زنان را ستايي سگان ر ا ستايي كه يك سگ به از صد زن پارساي پس پرده هر كس كه دختر بود اگر تاجدار است بد اختر بود چو زن زاد دختر دهيدش به گرگ كه نامش ضعيف است و ننگش بزرگ
نظرات شما عزیزان:
دیدی بازم مشکل از خودتون که بد عاشق میشید مگه دختر زورش کرد؟؟؟؟؟!!!! نکرد که
مشکل از شماست دادا ![]() ![]() ![]() ![]() شما همیشه نقطه بد رو میبینید پشت هر مرد نامدار زنی بود که اگه نبود اون هیچی نمیشد یادت باشه... [ سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:داستان طنز رستم وافراسياب,جنگ رستم وافراسياب به طنز,جنگ خند ه دار,طنز رستم,طنز اسفنديار,شعر طنز رستم واسفنديار,, ] [ 17:10 ] [ لقمان خرمي ]
[
|
|
[ طراحی : میهن اسکین ] [ Weblog Themes By : MihanSkin ] |